حرف نهفته
گفتم بیا گفتی کجاگفتم تراگفتی چرا
گفتم غمم گفتی کم است گفتم دلم گفتی تب است
گفتم نگاهم را ببین گفتی همیشه در کمین
گفتم همیشه با توام گفتی نگو چون بی توام
گفتم که من عاشق شدم گفتی ندیدم پس چرا
گفتم به خود آری چنین
:
دیگر نگو از دلبری از عاشقی از همدلی
از راز دل از سر عشق از مهر و زلف دلبری
پایان انتظار
نه دگر ستاره ها را بشمار و نه از فردا هراسان باش ،زیرافردا نزدیک و
ستاره ها بی شمار
به امید فردای روشن
یاد دیروزکه امروز از آن لبریزم
حال من
قصه من همان قصه عشق است ونسیم
قصه شاپرک خسته به دیوار جنون چسبیده
گر نسیمی بوزد بر تو سر صبح ترا ذوق دهد
گر وزد بر تو غروبی، تو مجنون باشی
باده فروش
ای باده پرست،باده بدست،باده بدوش
گفتم که در این کوچه ما می تو مده ،می مفروش
در کوچه ما مست و خرابند همه
ما مست سر زلف نگاریم،نه مست می نوش
ماندن
من از دوری من از تنهائی یار
من از غربت من از سنگینی یار
من از حرمت من از اصل و اصالت
من از ماندن من از عشق و صداقت
نوشتم از تو گفتم من به مستی
خدایا عاشقم هر جا که هستی
فاصله
من از تو فاصله دارم
یه کتاب خاطره دارم
تو و عشق ناتمومم
توی قلبم جا میذارم