نیایش
خدایا باده بر دستم، ولی بی باده من مستم
خدایا صحبت از یار است، دل بیمار و تب دار است
خدایا فرصتی امشب،نیایش چون کنم هر شب
خدایا با تو می گویم،حدیث قلب رنجورم
اسیر
با یاد تو من امشب تا صبح نخواهم خُفت
گر صبح شود امشب آنرا بتو خواهم گفت
گویم که گرفتارم در بند دو ابرویت
گویم چو قفس باشد آن تار دو گیسویت
گویم بفدای تو،من عاشق آن رویت
پرواز بده ما را تا پر بگشیم سویت
گویم چو گذر کردم، آن کوچه دهد بویت
من خسته پرستوئی،افتاده در کویت
گفتم تو بیا ما را ،در کُنج قفس جا کن
ای دل تو بیا دیگر ،کم خواهش بی جا کن
انتظار
دیگه از تو،دیگه از عشق تو هم خسته شدم
دیگه از ندامت گذشته هام خسته شدم
دیگه امروز و واسه امید فردا نمی خوام
دیگه از امروز و فردای تو هم خسته شدم
به امید وصل تو روزها به شب،شب ها به روز سر شد رفت
دیگه از نگاه این خورشید و ماه،خسته شدم
دیگه احساس می کنم وقت سفر شده ومن باید برم
دیگه از موندن خود رو این زمین خسته شدم
اگه روزی اومدی من نبودم تو این خونه
به دیوار نگاه بکن از انتظار خسته شدم
راز و نیاز
یه روزی نالون و گریون،یه روزی خسته بودم ز روزگار
روزی که من بودم حکایت و قصه یار
نگاهام تو آسمون،دستام بلند سوی خدا
اونیکه تنها کسم بود همیشه تو سختی ها
اومدم داد بزنم، شکوه کنم ز روزگار
اومدم بگم ولی خجل شدم در پیش یار
بعضی وقت ها یه کاراهی میکنی ای خدا که اگه ما بکنیم،رو زمین جا نداریم،اینهائی که من می گم گلایه نیست،درد دله
حالا من موندم و یه حکایت نیمه تموم
حالا من موندم و یه قصه عشق نا تموم
هنوزم شاکرتم،ای
خدای مهربون
شب مهتابی ما نشون از یک روز آفتابی داره
وداع
خدایا همدم غم ها ی ما رفت
خدایا مونس دل های ما رفت
خدایا او چو شمعی بود ما را
خدایا اُسوه مهر و وفا رفت
دلدار
ای دلبر و دلدار من
ای بلبل گلزار من
ای ماه من مهتاب من
خورشید عالم تاب من
ای مونس شب های من
ای همدم غم های من
ای شب چراغ راه من
ای همدل و همراه من
گفتم فراموشم مکن
با غم هم آغوشم مکن
شمعم تو خاموشم مکن
عمری تو می نوشم مکن