سفارش تبلیغ
صبا ویژن
نوای دل

پنج شنبه 84/12/4 ::  ساعت 1:15 عصر


 

حرف نهفته

 

گفتم بیا گفتی کجاگفتم تراگفتی چرا

گفتم غمم گفتی کم است گفتم دلم گفتی تب است

گفتم نگاهم را ببین گفتی همیشه در کمین

گفتم همیشه با توام گفتی نگو چون بی توام

گفتم که من عاشق شدم گفتی ندیدم پس چرا

گفتم به خود آری چنین:

دیگر نگو از دلبری از عاشقی از همدلی

از راز دل از سر عشق از مهر و زلف دلبری

 

 

 

 

 

 

پایان انتظار

 

نه دگر ستاره ها را بشمار و نه از فردا هراسان باش ،زیرافردا نزدیک و

ستاره ها بی شمار

به امید فردای روشن

 

 

 

 

 

 

یاد دیروزکه امروز از آن لبریزم

 

 

 

 

 

 

حال من

 

قصه من همان قصه عشق است ونسیم

قصه شاپرک خسته به دیوار جنون چسبیده

گر نسیمی بوزد بر تو سر صبح ترا ذوق دهد

گر وزد بر تو غروبی، تو مجنون باشی

 

 

 

 

 

 

باده فروش

ای باده پرست،باده بدست،باده بدوش

گفتم که در این کوچه ما می تو مده ،می مفروش

در کوچه ما مست و خرابند همه

ما مست سر زلف نگاریم،نه مست می نوش

 

 

 

 

 

 

ماندن

 

من از دوری من از تنهائی یار

من از غربت من از سنگینی یار

من از حرمت من از اصل و اصالت

من از ماندن من از عشق و صداقت

نوشتم از تو گفتم من به مستی

خدایا عاشقم هر جا که هستی

 

 

 

 

 

 

فاصله

 

من از تو فاصله دارم

یه کتاب خاطره دارم

تو و عشق ناتمومم

                         توی قلبم جا میذارم


 نویسنده: سید مهدی سجاد یان

نظرات دیگران


جمعه 84/11/28 ::  ساعت 9:50 عصر


تربت کربلا

 

کی می خوادصدات کنه عمری ونگات کنه

کی می خواد باهات باشه خاک زیرپات باشه

کی می خوادتب بکنه غم شو کم بکنه

کی می خواد تربت پاکت رو حسین سرمه ی چشماش کنه

قربون نامت و تربتت بشم فدای گلهای پرپرت بشم

 

 

سوگند

 

به خون هایی که پیش پای خورشید

به روی خاک های سرد پاشید

به پیران جوانی داداه از دست

به فریادی که حلقوم بشکست

به اشکی کز غمت بر چهره دارم

تو را چون صبح فردا دوست دارم


 نویسنده: سید مهدی سجاد یان

نظرات دیگران


جمعه 84/11/28 ::  ساعت 1:27 عصر


 

 

نیایش

 

خدایا باده بر دستم، ولی بی باده من مستم

خدایا صحبت از یار است، دل بیمار و تب دار است

خدایا فرصتی امشب،نیایش چون کنم هر شب

خدایا با تو می گویم،حدیث قلب رنجورم

 

 

 

 

اسیر

 

با یاد تو من امشب تا صبح نخواهم خُفت

گر صبح شود امشب آنرا بتو خواهم گفت

گویم که گرفتارم در بند دو ابرویت

گویم چو قفس باشد آن تار دو گیسویت

گویم بفدای تو،من عاشق آن رویت

پرواز بده ما را تا پر بگشیم سویت

گویم چو گذر کردم، آن کوچه دهد بویت

من خسته پرستوئی،افتاده در کویت

گفتم تو بیا ما را ،در کُنج قفس جا کن

ای دل تو بیا دیگر ،کم خواهش بی جا کن

 

 

 

انتظار

 

دیگه از تو،دیگه از عشق تو هم خسته شدم

دیگه از ندامت گذشته هام خسته شدم

دیگه امروز و واسه امید فردا نمی خوام

دیگه از امروز و فردای تو هم خسته شدم

به امید وصل تو روزها به شب،شب ها به روز سر شد رفت

دیگه از نگاه این خورشید و ماه،خسته شدم

دیگه احساس می کنم وقت سفر شده ومن باید برم

دیگه از موندن خود رو این زمین خسته شدم

اگه روزی اومدی من نبودم تو این خونه

به دیوار نگاه بکن از انتظار خسته شدم

 

 

 

 

راز و نیاز

 

یه روزی نالون و گریون،یه روزی خسته بودم ز روزگار

روزی که من بودم حکایت و قصه یار

نگاهام تو آسمون،دستام بلند سوی خدا

اونیکه تنها کسم بود همیشه تو سختی ها

اومدم داد بزنم، شکوه کنم ز روزگار

اومدم بگم ولی خجل شدم در پیش یار

 

بعضی وقت ها یه کاراهی میکنی ای خدا که اگه ما بکنیم،رو زمین جا نداریم،اینهائی که من می گم گلایه نیست،درد دله

 

حالا من موندم و یه حکایت نیمه تموم

حالا من موندم و یه قصه عشق نا تموم

هنوزم شاکرتم،ای خدای مهربون

 

 

 

 

شب مهتابی ما نشون از یک روز آفتابی داره

 

 

 

 

 

وداع

 

خدایا همدم غم ها ی ما رفت

خدایا مونس دل های ما رفت

خدایا او چو شمعی بود ما را

خدایا اُسوه مهر و وفا رفت

 

 

 

 

 

 

دلدار

ای دلبر و دلدار من

ای بلبل گلزار من

ای ماه من مهتاب من

خورشید عالم تاب من

ای مونس شب های من

ای همدم غم های من

ای شب چراغ راه من

ای همدل و همراه من

گفتم فراموشم مکن

با غم هم آغوشم مکن

شمعم تو خاموشم مکن

عمری تو می نوشم مکن


 نویسنده: سید مهدی سجاد یان

نظرات دیگران


لیست کل یادداشت های این وبلاگ